خبر همین بود: « به دنبال کشف و شناسایی پیکر مطهر شهید علی هاشمی از منطقه عمومی «هورالهویزه» (جزیره مجنون)، پیکر مطهر این شهید والا مقام شهید والا مقام ساعت 8:30 صبح دوشنبه، 27 اردیبهشت ماه، از محل حسینیه عاشقان ثارالله اهواز بر دوش امت حزب الله و سلحشور تشییع خواهد شد.
نیروهای کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، پیکر سردار علی هاشمی را بعد از 22 سال کشف و شناسایی کردند. »
خیلی ها شهید علی هاشمی را نمی شناختند و اصلاً اسمش هم به گوش شان نخورده بود؛ اما کار کشته های جنگ خوب می دانستند پیکری که بعد از 22 سال پیدا شده، پیکر یکی از بزرگ ترین سرداران دفاع مقدس است که سال هاست نامش با غربت وگمنامی عجین شده. این که چرا این اتفاق افتاد و این سردار بزرگ، این همه گمنام ماند، دلیل دارد؛ هیچ کس نمی دانست او اسیر است یا شهید شده. تا زمانی که صدام بر مسند قدرت بود انتظار داشتند که علی هاشمی زنده از چنگال رژیم بعث آزاد شود. ابهام در مورد شهادت یا زنده بودنش باعث شد که نامی از او برده نشود، تا در صورت زنده بودن، رژیم بعث عراق مانع آزادی اش نشود و یا اگر زنده بود، با طرح شهادتش، او را به شهادت نرساند.
بعد از سقوط صدام، پی گیری های گسترده ای برای یافتن اثری از علی هاشمی در اردوگاه های اسرای ایرانی در بند عراق انجام شد و در نهایت مسئولان به این نتیجه رسیدند که او به شهادت رسیده است. پس از آن، کم کم سپاه شروع به معرفی ایشان کردند؛ با همه این ها باز هم او همچنان غریب و گمنام است و خیلی ها در گمنامی او مقصر. همین باعث شد در دومین سالروز تشییع پیکرش یادی از او کنیم.

فرمانده جوان حصیر آبادی

راستش آقای محسن رضایی آن قدر او را قشنگ توصیف کرده که دل مان نیامد از آن بگذریم. یک جوان انقلابی حصیر آبادی که در کوچه پس کوچه های حصیر آباد اهواز با رژیم شاه می جنگید. در سال 57 چند بار دستگیر شد؛ اما به طور معجزه آسایی از دست ساواک و نیروهای شهربانی نجات یافت. بعد از پیروزی انقلاب در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی حصیر آباد و اهواز نقش مؤثری داشت.
بعد هم وارد سپاه شد و سپاه حمیدیه را تشکیل داد. این را بگوییم که خود تشکیل سپاه در ابتدای انقلاب، کار سختی بود و کم تر از دفاع در برابر دشمن و مقابله با تجاوزات ضد انقلاب نبود؛ چرا که سازمان دهی نیروهای جوان انقلابی در قالب نیروی نظامی، با حفظ ارزش ها و فرهنگ مردمی و انقلابی کاری بسیار پیچیده و سخت بود. معمولاً این کار را کشورهای بسیار پیشرفته، به عنوان مستشار سیاسی و یا نظامی در کشورهای جهان سوم انجام می دهند.
در شهری مثل حمیدیه مسئول تشکیل سپاه با انبوهی از سؤال ها روبرو بود و نیاز به الگوهای فراوانی داشت که بر اساس آن الگوها سازمان سپاه را تشکیل دهد. مثلاً منابع انسانی چگونه باید باشد، گزینش چگونه صورت بپذیرد، استخدام چگونه باشد، تشخیص نیروی انقلابی از غیرانقلابی چگونه باشد، ساختار سازمان و روابط چگونه شکل بگیرد، آموزش ها چگونه باشد و... یک فرمانده باید تمام این مسائل را به تنهایی حل می کرد؛ چرا که از طرف مرکز سپاه هم الگویی نبود؛ سپاه نوبنیاد بود و دستورالعمل ها به صورت کلی صادر می شد.
علی هاشمی به خوبی جوانان انقلابی حمیدیه را سازمان داد و سپاه حمیدیه توانست پیش از شروع جنگ هم، در برقراری امنیت نقش ارزنده ای داشته باشد و هم در مبارزه با اشرار و ضد انقلاب و قاچاقچیان اسلحه و مهمات موفق شود.
بعد از شروع جنگ، در جبهه سوسنگرد حسابی خوش درخشید. با گسترش محورهای عملیاتی، تیپ 37 نور را در محور حمیدیه تشکیل داد. تیپ 37 نور به فرماندهی علی در عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر نقشی مؤثر داشت.
پس از عملیات بیت المقدس هم سپاه بستان و هویزه را تشکیل داد. ایجاد پاسگاه های مرزی و مسئولیت پدافندی کل منطقه از فعالیت های دیگر علی هاشمی بود. علی معمولاً مؤسس یک تشکیلات بود و کمتر پیش آمد که مدیریت یک تشکیلات از پیش تأسیس شد را به او بسپارند. اگر شما مدیریت یک مجموعه کلان را داشتته باشید، می دانید که داشتن چنین آدم هایی در هر مجموعه چه نعمت بزرگی است.

سری ترین قرارگاه جنگ

در ابتدای سال سوم جنگ، ایران به بن بست رسید. چند عملیات ناموفق، باعث شد به این نتیجه برسند که باید، جایی را برای عملیات انتخاب کنند، که دشمن اعتقاد و باوری به عملیات نیروهای ایرانی در آن مکان نداشته باشد و اگر هم متوجه شد نتواند در مدتی کوتاه، وضعیت منطقه را تغییر دهد.
منطقه هورالهویزه در جنوب، منطقه ی مناسبی بود. جایی که عراق حتی فکرش را هم نمی کرد؛ اما توجیه این که می شود در هویزه و نیزارها و باتلاق ها عملیات انجام داد، به کسانی که در دشت های خاکی به دشمن حمله کرده و جنگ های زمینی را تجربه کرده بودند، کاری بسیار دشوار بود.
بعد از والفجر مقدماتی در جنوب غربی شهر هویزه و نزدیکی آب گرفتگی ها، قرارگاهی برپا شد. قرارگاه سری «نصرت».
این قرارگاه فرماندهی می خواست که هم بینش عملیاتی داشته باشد و هم بینش اطلاعاتی. بهترین گزینه علی هاشمی بود. هیچ کس از فرماندهان، جز محسن رضایی و علی هاشمی از وجود این قرارگاه مخفی، اطلاع نداشت.
حدود 8- 7 ماه بعد از تأسیس قرارگاه آقای رضایی امام را از موضوع باخبر کرد. 9 ماه بعد تازه اولین نفرات بعد از آقای رضایی یعنی آقایان شمخانی، رشید و صفوی در جریان قرارگرفتند و 10 ماه بعد تازه مسئولان اصلی کشور با خبر شدند که منطقه ای برای عملیات آماده شده. هیچ قرارگاهی در جنگ چنین راز و رمزی نداشت.
با تدبیر شهید هاشمی و تأسیس قرارگاه «نصرت»، سیستم جمع آوری اطلاعات در جنگ تغییر کرد. چرا که پیش از آن گردان ها خود برای شناسایی مناطق اقدام می کردند و تشکیل این قرارگاه در جمع آوری بهتر اطلاعات کمک کرد و موفقیت بزرگی نصیب ایران کرد. نیروهای قرارگاه نصرت، کاملاً مورد اعتماد بودند. سپاه از توانایی های بومی مردم ایران و عراق، در شناسایی ها استفاده می کرد. علی هاشمی توانسته بود از این نیروهای بومی، عناصر اطلاعاتی زبردستی را آموزش دهد.
تیم شناسایی قرارگاه، سوار بلم ها می شدند و چهل پنجاه کیلومتر در آب های عراق پیش می رفتند و کنار دجله، نیروهای شناسایی را پیاده می کردند. حتی آبراه های دجله را متر می کردند که اگر قرار شد نیروها از دجله عبور کنند، عرض دجله را در نظر بگیرند از اتوبان بغداد - بصره فیلمبرداری کرد و اطلاعات تهیه می کردند. حتی دو نفر از بچه ها به نام های «سید ناصرسیدنور» و «عبدالمحمد سالمی» که در خیبر شهید شدند، در همین شناسایی ها تا نجف و کربلا رفتند و برگشتند؛ حتی کنار پل بغداد عکس گرفتند و آوردند!
این کارها در زمانی صورت می گرفت که همه دستگاه های اطلاعاتی دنیا به عراق کمک می کردند.

مشقت های ارتش سری

البته این کارهای بسیار سخت، به این راحتی ها هم که ما می نویسیم انجام نمی گرفت.
هورالهویزه از چزابه تا طلائیه، حدود هفتاد کیلومتر، در طول سی تا چهل کیلومتر و منطقه ای وسیع و عجیب بود؛ پر از نیزار و باتلاق که حیوانات وحشی زیادی در آن جا بودند.
نیروها هم، نیروهای جنگ روی زمین بودند. باید خیلی چیزها را می شناختند... حتی بلم سواری توی هور را باید یاد می گرفتند. نماز خواندن و غذا خوردن هم باید توی بلم، که بهترین وسیله نقلیه هور شمرده می شد انجام می گرفت.
از طرف دیگر، مجبور بودند با نیروهای بومی عراقی که سطح فرهنگی و اعتقادی شان با آن ها خیلی فرق داشت، کار کنند تا منطقه را بشناسند. گرما زدگی، احساس خفگی میان نی ها با ارتفاع چند متر، مسائل بهداشتی و دیگر مسائل آن جا را هم خودتان به این مشکلات اضافه کنید.
برای مخفی ماندن، در قالب نیروهای جهاد سازندگی یا سازمان آب و برق کار می کردند و آرم آن ها را روی ماشین شان زده بودند ! می گفتند دارند اوضاع دام پروری و کشاورزی را بررسی می کنند یا بحث انتقال آب به آن جا را مطرح می کردند.
آن قدر بر هور مسلط شده بودند که یک هفته قبل از عملیات خیبر، تصمیم گرفتند همه فرماندهان جنگ را با لباس مبدل عربی و دشداشه و چفیه سوار بلم ها کنند و به کنار دجله ببرند و تا آن ها زمینی را که قرار بود بسیجی ها چند روز بعد عملیات بکنند، ببینند و اوضاع را بررسی کنند. حتی شهید باکری و شهید کاظمی را در حالی که دشمن در جزایر مجنون مستقر بود در جزیره پیاده کردند. همه این مهارت ها، اطلاعاتی فوق العاده ای می خواست. کافی بود یکی از فرماندهان لشکر اسیر شود. فیلم «ارتش سری» را یادتان هست که چه قیافه ای می آمدند برای کارهای ساده اطلاعاتی شان ؟! حالا خودتان مقایسه کنید.

سردار هور

نتیجه کار قرارگاه، عملیات خیبر در سوم اسفند 1362 و بدر در سال بعد از آن بود. حضور یک باره ایران در نزدیکی مناطق نفتی در عمق خاک عراق، برای دشمن خیلی عجیب بود. یکی، دو روز که از عملیات خیبر گذشت، دشمن تازه خودش را پیدا کرد. عراق که خیلی ترسیده بود و هیچ وقت انتظار عبور از هور و رسیدن به عمق خاکش را نداشت، به جزایر مجنون حمله کرد و هرجور شیمیایی و بمب داشت، روی آن ریخت. این عملیات شاخ دشمن را شکست. ثمره تلاش های قرارگاه نصرت، فتح جزایر خیبر و ناامن شدن جاده شمال به جنوب عراق بود که تا پایان جنگ برای عراقی ها از خاصیت افتاد. بعد از آن، هم در فتح فاو و هم حمله به پنج ضلعی و شلمچه از تجربه هور و قرارگاه نصرت استفاده شد. عملیات خیبر به جز این که بن بست تاکتیکی جنگ را شکست، قدرت ابتکار و خلاقیت رزمندگان اسلام را به رخ همه دنیا کشید.
شهید هاشمی بعد از عملیات بدر مسئولیت حفظ جزایر مجنون را به عهده گرفت و در سال 65 بعد از عملیات فاو با حفظ سمت، فرمانده سپاه ششم کشور شد؛ هم سپاه و بسیج خوزستان زیر نظرش بود و هم لشکر 5 نصر و چند تیپ دیگر. در واقع او از سطح یک فرمانده لشکر به سطح یک فرمانده سپاه که چندین لشکر زیر نظرش بود ارتقا پیدا کرد؛ اما چند دقیقه پس از مراسم معارفه اش راهی جزایر مجنون شد و هم دوش رزمندگان مبارزه کرد. حاصل کار او سازمان دهی 13 یگان رزمی و پشتیبانی در استان خوزستان بود. او برای گذر از نیزارها و ساخت شناورهایی که بتواند ادوات زرهی را حمل کند هم برنامه داشت و حتی یک واحد مهندسی در دل قرارگاه اطلاعاتی نصرت تأسیس کرد که کارش بررسی عبور و نحوه جنگیدن در منطقه هورالعظیم بود.

گم شده مجنون

در اردیبهشت خرداد و تیر سال 67 وضع جبهه عوض شد. عراق وضعیت جدیدی پیدا کرد و تمام دنیا پشت سر عراق قرار گرفتند تا جنگ را پایان دهند. مجوز استفاده از سلاح های شیمیایی و غیر متعارف هم به عراق داده شد. دشمن به فاو و جزایر مجنون حمله کرد. البته دشمن می دانست که به دنبال چه کسی است و برای اولین بار در دوران جنگ تحمیلی، قرارگاه هلی برن شد؛ یعنی شش بالگرد در قرارگاه فرود آمدند تا او را اسیر کنند. آتش سنگینی روی قرارگاه ریختند و مخابرات قرارگاه را هدف قرار دادند و ارتباطشان را با نقاط دیگر قطع کردند.
این نبرد کاملاً نا برابر بود. دشمن به 300- 200 متری قرارگاه نصرت رسیده بود. تعداد نیروهای باقی مانده حدود 15 نفر در برابر چند لشکر تا دندان مسلح بود. / از آن 15 نفر حدود9 نفر از راه نیزارها به ایران آمدند، 2 نفر اسیر شدند و 4 نفر هم مفقود. علی هاشمی جزو این عده بود. هیچ کس به درستی نمی داند چه شده، اما از ظواهر این طور بر می آید که شهید هاشمی با ماشین به یکی از بالگردهای عراقی زده و آن ها را به هلاکت رسانده و خود به همراه همرزمانش به شهادت رسیده است.

چهره محبوب و خندان

این همه گفتیم و بی انصافی است بعضی چیزهای دیگر را نگوییم. یکی از کارهای مهم او این بود که میان عرب ها و عجم های منطقه خوزستان، برادری و وحدت به وجود آورد؛ چون تا آن زمان عشایر، اعتقادی به همراهی با انقلاب و مبارزه با دشمن نداشتند و با ایجاد این اتحاد، نقشه دشمن هم خنثی شد. او همیشه پی گیر مشکلات مردم منطقه بود. محال بود کسی با او یک ساعت صحبت کند و جذب اخلاقش نشود. او هنوز هم در خوزستان محبوبیت زیادی دارد. اسفند سال گذشته بود که رضا بوعذار دونده خوزستانی مدال طلای مسابقات آسیایی چین را که بهمن همان سال در دوی 400 متر به دست آورده بود، به خانواده شهید هاشمی تقدیم کرد.

تو را من چشم در راهم...

از سال 67 که مجموع جزایر مجنون به تصرف دشمن در آمد، خانواده اش هم چنان چشم انتظارش بودند. مادرش تا سال 82 با قطعیت می گفت که فرزندش باز خواهد گشت. پدرش از روزی که او مفقود شد، به مدت 16 سال، یعنی تا زمانی که به رحمت خدا رفت، هر روز صبح فرشی را جلوی در حیاط، پهن می کرد و منتظرش می نشست. پیکر او به همراه دوستانش، بعد از تفحص های بسیار در انتهای جاده شهید همت در مقابل جزیره مجنون شمالی پیدا شد. هر چند که از هویتش مطمئن بودند، اما آزمایش DNA هم انجام گرفت. سرانجام پیکر او به همراه 88 شهید دیگر در روز شهادت حضرت زهرا (ع) در سال 1389 توسط مردم شهید پرور اهواز تشییع و تدفین شد.
منبع: نشریه دیدار، شماره 139.